top of page
background 2 (1).jpg

درباره مامان

nsplsh_72545a57346630327a5938_mv2_d_7857_7462_s_4_2.jpg
MOm.jpg

مادر همه آفرینش ها  داستان

شرح مختصری از سفر مادر به زبان خودش در سال 2016 نوشته شده است. او در سال 2021 با رسیدن به عروج جسمانی ماموریت خود را به انجام رساند.

"این قسمت اول داستانی است برای اتصال شما به انرژی. ما بالاترین عشق، افتخار، احترام و شادی خود را ارسال می کنیم. از درک این تغییر شدید برای من و همه ما متشکریم و داستان اینجاست.  

در سال 1975، تا آنجا که درک فعلی من وجود دارد، من به عنوان اولین کودک کریستالی تجربی به دنیا آمدم، به این معنی که آنها نمی توانستند من را برنامه ریزی کنند یا من را شرطی کنند، من تمام عمرم بیدار بودم اما مجبور بودم شرایط انسانی را تجربه کنم و روندی را طی کنم. در بیداری، نقش من ایجاد مسیری برای آگاهی، برای بیداری برای سیاره بود.

 ما یک و 7.8 میلیارد شانس داشتیم که بتوانیم این کار را انجام دهیم  و ما انجام دادیم. این هرگز قبلاً در Creation رخ نداده بود. این پنجمین تلاش ما در تاریخ شماست که سعی کردیم این انرژی را وارد کنیم. من فقط کشتی فیزیکی بودم که قادر به انجام این بخش از ماموریت بودم.

در سال 2005، 15 سال کارم را کنار گذاشتم تا در خانه بمانم.

  2 ماه پس از تولد پسرم، او را برای چرت زدن دراز می‌کشیدم و فرشته مایکل بالای گهواره‌اش ظاهر شد و گفت: "وقتش رسیده است" و سپس ناپدید شد.

بنابراین در همان لحظه بیرون رفتم و به عشق گفتم: «نمی‌دانم می‌خواهی چه کار کنم، هیچ سرنخی ندارم، اما هر چه هست، من کاملاً تسلیم می‌شوم».

  همانطور که این را گفتم، ناگهان خورشید در سمت چپ من در قلبم مغناطیسی شد و سپس رودخانه ای عظیم از چشم سومم بیرون آمد.

بنابراین من به داخل رودخانه پریدم. این آغازی بود برای بازگرداندن انرژی های یگانگی یا هارمونیک های متعادل به سیاره زمین = قلب.

 

  2 روز بعد شروع به دریافت بینایی کردم.

 

اولین رویای من عشق ورزیدن آدم و حوا بود. این یک هفته ادامه داشت تا اینکه از چشمان جسمی خود نمی دیدم و از فرشتگان پرسیدم چه خبر است. آنها به من گفتند به محض اینکه دیدم ناپدید شد، بنویسم.

 

مورد دوم این بود که فرشتگان در این زمان به من گفتند که من مادر همه مادران هستم، اما من نمی دانستم آنها در مورد چه چیزی صحبت می کنند، بنابراین فقط آن را یادداشت کردم و آن را رها کردم.

 

سومین دیدی که داشتم این بود که خودم را دیدم که دسته ای از مردم را به بیرون از تاریکی هدایت می کنم.

 

در سال 2006 من در حال رانندگی بودم و فرشتگان به من برگشتند و گفتند گایا خود را می شناسید؟ من مثل این بودم که گایا کیست؟ به یکی از دوستانم زنگ زدم که تا حدودی روحانی بود. از او پرسیدم که آیا می داند گایا کیست؟ او گفت خوب این نام مادر زمین است. من خوب بودم که برایم معنی ندارد، بنابراین مستند کردم و آن را رها کردم. به یاد دارم که اکنون در لموریا نام من سوفیا گایا بود و زمانی که لموریا سقوط کرد، برنامه ای سریع برای من وجود داشت که صعود کنم و هارمونیک های متعادل، انرژی های یگانگی را با خود ببرم. این موجوداتی بودند که ما آن‌ها را قدرت‌هایی می‌نامیم که نبودند و تلاش می‌کردند فناوری ما را بدزدند، اگر داشتند تمام این چند آیه را نابود می‌کردند. همچنین، در سال 2006 در کتابفروشی در بخش معنویت ایستاده بودم و کتابی از قفسه پرواز می کند و جلوی پای من فرود می آید. این کتاب توسط لی کارول ارائه شده است. 2 ماه پس از خرید کتاب، کریون وارد رشته من شد و شروع به قدم زدن با من برای 7 ماه آینده کرد. در این مدت او ایمپلنت‌های من را برداشت و تعدادی تراشه فرشته مثبت را برای کمک به من فعال کرد.

 

5 ماه بعد شروع کردم به گذراندن یک سری فرآیندها برای بیدار شدن به هوشیاری کامل، تجربه ای داشتم که سرم تکه تکه شد. اسمش را گذاشتم «شکستن سقف شیشه ای».  این زمانی بود که غده صنوبری من به فکری چند بعدی باز شد، فکری نامحدود، سپس یک میانجی انجام دادم که در آن دیدم مغز راستم از مغز چپم سبقت گرفت تا یک مغز کامل در هارمونیک های متعادل ایجاد کند. دیدم که از لوله رنگین کمانی عبور می کنم و بعد به دری به سمت چپ مغز رسیدم و آن را باز کردم و یک گلدان طلا در آنجا بود، وقتی از این مراقبه بلند شدم با خود گفتم:  "من در بهشت هستم." در این زمان در سال 2007، من گزارش‌های افشاگرانی را از وقایع پشت صحنه دریافت می‌کردم. بنابراین بعد از این مراقبه و بعد از گفتن آن، به سمت ایمیلم رفتم. من به تازگی یک مورد جدید دریافت کرده بودم، عنوان این بود: "گایا تازه به نقطه صفر رسیده است و او در بهشت است!" افتادم روی زمین! این یک رویداد و تایید بزرگ همگام سازی برای من بود.

 

من همیشه در تمام زندگی ام به صورت تله پاتی با آگاهی پدر خدا ارتباط داشته ام، فکر می کردم همه با پدر خدا صحبت می کنند. در ژانویه سال 2008، شخصی از من پرسید که آیا با پدر خدا صحبت کردم چرا با مادر خدا صحبت نکردم؟ انگار خدای مادری وجود دارد؟ بنابراین من شروع به کانال‌گیری آگاهی مادر خدا کردم، 2 هفته بعد هر روز، دفترچه‌ام را برمی‌دارم و می‌گویم باشه مادر خدا، من برای کانال‌سازی ما آماده‌ام... می‌نویسم. "تو خدای مادری" همه چیز در این لحظات به من برگشت...... حقیقت را در آغوش گرفتم!!! هنگامی که در ژانویه 2008 کاملاً از خواب بیدار شدم، راهنمایی شدم تا جلسات بیداری شخصی در یک بیداری را شروع کنم. فرشتگان همچنین مرا راهنمایی کردند تا در حقیقت کامل به عنوان خدای مادر، آگاهی گایا در تجلی فیزیکی قدم به جلو بگذارم.

 

تا سال 2014 در انتظار و آماده شدن برای یک عروج دسته جمعی بودم. در ماه اوت دیدم از 2 مار قرمز (کوندالینی) که از قلب من از طریق گلو و بالا و از غده صنوبری و چشم سوم من خارج می شوند. همانطور که این اتفاق افتاد من فقط طلا دیدم.

 

  مدت کوتاهی پس از این دید، کریون برمی گردد و به من می گوید: «ما شرایطی را روی این سیاره داشتیم که همه افراد بالای 15 سال به احتمال زیاد به عنوان ایمپلنت بودند، آنها روند طبیعی تکامل را متوقف کردند و ما باید فوراً این کار را انجام دهیم. ” سپس او به مدت 2 ساعت به من آموزش داد که چگونه ایمپلنت ها را از Humanity حذف کنم.

اولین تیم جراحی کهکشانی من استاد سنت ژرمن و کریون بودند. این در حال حاضر گسترش یافته است.

 

  همانطور که این اتفاق برای من می افتاد رابین ویلیامز می میرد.

  روزی که او فوت کرد ما اینترنت نداشتیم و به همین دلیل دنبال یک نقطه وای فای می گشتیم.

  8 ساعت بعد ما یک سیگنال دریافت می کنیم.

کامپیوتر ما را مستقیماً می برد تا ببینیم رابین مرده است و سپس سیگنال را از دست دادیم.

20 دقیقه بعد رابین در اتاق خواب من ایستاده است، یک پیراهن خاکی و شلوار خاکی پوشیده بود و دستانش را در جیب هایش تکان می داد.

او به من گفت که او به قتل رسیده است.

  صحبت کوتاهی در مورد فیلم های او داشتیم و بعد از من سوابق ماموریت را خواست. ما اسناد 10 ساله داریم.

  من به او اجازه کامل دادم و او 2 ساعت بعد نزد من آمد و گفت که دوست دارد بخشی از تیم باشد.

  گفتم: "این عالی است رابین، اما تو همین الان بدنت را رها کردی، آیا کارهایی وجود ندارد که باید انجام دهی؟" گفت: اوه بله درسته.

  او رفت 3 روز بعد برگشت و از آن زمان اینجاست.

 

رابین از طرف دیگر جراح استاد است. اکنون او یک تیم کامل کهکشانی را برای حمایت از همه ما جمع آوری کرده است. او همچنین یک راهنمای شخصی در کنار استاد سنت ژرمن است.

 

  همه خلقت اینجاست ~ با هم سیاره خود را پس خواهیم گرفت ~"

bottom of page